در ادامه بحث یک تجربه این بار میخواهم از خودکم بینی و تحقیرشوندگی صحبت کنم.
اولین مواجهه جدی بسیاری از ما با جامعه، در کلاس اول ابتدایی و دوران دبستان بود. دورانی که معلم در نقش یک قدرت مطلق بود. ما جاهلان جامعه کوچک مدرسه بودیم و معلمان ما منبع دانشی بودند که
زیر سوال بردن آن دانش حتی به ذهن کسی خطور نمی کرد. همه ما سمعا و طاعتا بودیم و حتی دخالت های معلمان درباره زندگی بیرون از مدرسه را شنیده و عمل می کردیم.
بعد ها این نقش را فرماندهان رده پایین ما در دوران سربازی برعهده گرفتند. جایی کنه سرگروهبانی که سواد کمتری از ما داشت، عدم توانایی در مرتب کردن تخت سربازی را به عدم کفایت و دانش سربازان در حیطه مهندسی ربط می داد و با لحن تحقیرآمیز می گفت: کی به شما مدرک داده؟!!
در دانشگاه نیز این تحقیر نه تنها دست کمی از دوران سربازی نداشت. بلکه با توجه به جایگاه علمی اساتید خود کم بینی ما هم به آن اضافه شده بود. ما دانشجویان به این باور رسیده بودیم که هیچگاه قرار نیست آدمی به مهمی استاد شویم و هر چه جایگاه و رتبه و دانش بوده، اساتید ما قبلا بدان دست یافته اند. باور داشتیم ما داریم برگ کوچکی از دانش عظیمی را که آنان به دود چراغ و تحمل رنج غربت از مراکز علمی خوب دنیا بدست آورده اند را دریافت می کنیم.
بعدها در محیط کار نیز همین موضوع تکرار شد و در سالهای اول دوران کاری، مشاوران کسب و کار و نام های مشهور دنیای مدیریت همین حس را در ما القا کردند. آنها با ظاهر فریبنده و لوکس واژه ها طوری رفتار می کردند که انگار دانش و تجربه را خدا تنها به این دوستان وحی کرده و ما به عنوان پیروان و مریدان آنها، تنها حق داریم سوال بپرسیم و منتظر باشیم آقایان جوابی به ما بدهند و حق مشاوره ساعتی شان را بگیرند.
گذشت زمان لازم بود تا بفهمیم دانش مهندسی یک سرباز الزاما تنها با رعایت نظم تخت سربازی تایید نمی شود. یک دانشجو هم گاهی می تواند در یک حوزه تخصصی از تمام اساتید خود آگاه تر باشد و یک کارشناس کم سابقه در یک صنعت گاهی تحلیل درست تری از یک مشاور خارج از سازمان دارد.
از طرف دیگر لازم است به خودم یادآوری کنم که به جایگاه دیگران غبطه نخورم. چرا که آن افراد هم روزگاری در موقعیت و جایگاه امروز من بودند. پس اگر امروز در موقعیت علمی، مالی و اجتماعی بالاتری قرار دارند، احتمالا من هم می توانم به چنین موقعیتی برسم.
البته ناگفته نماند که شاگردی کردن پیش اساتید دانا و مشاوران حرفه ای باعث افتخار هر دانشجو، کارشناس و مدیری است. اما اینکه اجازه بدهیم این افراد با القای خود کم بینی ، اعتماد به نفس ما را هدف قرار دهند بحث دیگری است.
وقتی یک استاد یا مشاور خوب در کنار ما باشد، به جای آنکه القا کند ما بدون او نادان و ناتوانیم، رویکرد معلمی و مربی گی در پیش می گیرد. او با درک نقاط اهرمی پیشرفت دانشجویان یا کارفرما خود، ضمن آموزش و هدایت، ابزار رشد نمایی آنها را نیز فراهم می کند.
خلاصه که ما در ۲۰ سال گذشته با فرهنگ خود کم بینی و تحقیرشنیدن آشنا بودیم و عموما هم به آن تن می دادیم. امافکر می کنم برای من که در آستانه دهه چهارم زندگی هستم، این سبک از تعاملات اجتماعی عملا هویت و اعتماد به نفس من را با چالش جدی مواجه خواهد کرد.
مجید. چقدر این متنت رو دوست داشتم.
به این فکر میکردم که اتفاقا خیلی از همون معلمهای کمبهره، اساتید تعطیل و مشاوران کاسب مسلک هم، اتفاقا همین را میخواهند و تمام تلاششان را میکنند تا ما احساس کنیم که بی آنها هیچیم.
یادم نمیرود که سالها قبل یکبار یکی از همین کاسبها، در میانه یک سمینار گفت : اگر گفتید اتیکت حکم میکند که نامه را با چه رنگی امضا کنیم؟ .. و همه سالن آشوب شد و هر کسی رنگی را میگفت، و در انتها، گفت : بهتان نمیگم! چون مربوط به این سمینار نمیشود و تازه، برای این سمینار هم به من مبلغ کمی پرداختهاند (و خندهی ریزی کرد). و من تا مدتها فکر میکردم که کاش میدانستم نامه را باید با چه خودکاری امضا کنم! :))
آخ آخ میفهمم چی میگی . ما ها وقتی یه مقدار اطلاعات مون کم هست اعتماد به نفس مون میاد پایین و اجازه میدیم طرف مقابل ما رو با خودبزرگ بینی خودش تحقیر کنه.
بسیار عالی بود!
بعضی وقتها افرادی رو میبینم که بخاطر چند کتاب بیشتر خوندن (که البته بخاطر سن بالاترشونه!) چنان فخری میفروشن به دیگران که انگار خودشون اون کتابها رو تألیف کردن و برای هر جلسه آموزشی صدها هزار تومن میگیرن!
یا اساتید دانشگاهی که جز چند خط کتاب حفظ کردن کاری بلد نبودن و حتی بعضی وقتها جواب سلام دانشجو رو هم نمیدادن!
چقدر خوبه اعتماد به نفسمون رو حفظ کنیم و در عین حال یادمون باشه درخت هرچه پر بار تر، سر به زیر تر…
درست میگی . اساتید عمیق اتفاقا راحت تر برخورد می کنند.
وای خیلی خوبه ساییتون